http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=259978
http://www.donya-e-eqtesad.com/Default_view.asp?@=260014
موضوع جدیدی نیست
ولی انچه جای تامل دارد عدم همکاری کشورهای همسایه است
دیگر نیاز به جنگ افزار وصرف هزینه وهیاهو نیست
فقط باید چشم ها را بست
ولی ایا ریه هارا میشود پراز هوانکرد
ایا حق تنفس را می شود گرفت
نباید با چند وعده مردم را وخودمان را گول بزنیم
این یک جنگ است که شروع شده
حالا به شکل گرد وخاک
بیماری .مهاجرت.تغییر اکوسیستم منطقه.عدم سرمایه گذاری
حداقل هزینه این جنگ است
باید فکر درمان بود
یک جرعه هوای پاک نباید ارزویمان شود
این هوا را از ما نگیرید
چند سخن از دکتر شریعتی
دیروز همسایه ام از گرسنگی مرد ، در عزایش گوسفندها سربریدند ( شریعتی )
از خداوند چیزی برایت میخواهم که جز خدا در باور هیچکس نگنجد! دکتر شریعتی.
در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم کرد ، آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم که هست.. ( دکتر علی شریعتی گاهی گمان نمیکنی ولی میشود ، گاهی نمی شود که نمی شود! گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست! گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود! گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست! گاهی تمام شهر گدای تو می شود!!! خدایا،به من توفیق تلاش در شکست،صبر در نومیدی،رفتن بی همراه، جهاد بی سلاح،کار بی پاداش،فداکاری در سکوت،دین بی دنیا،عظمت بی نام، خدمت بی نان،ایمان بی ریا،خوبی بی نمود،مناعت بی غرور،عشق بی هوس، بغض بزرگترین نوع اعتراض در برابر آدم هاست اگر بشکنه دیگه اعتراض نیست التماسه. زخمی بر پهلویم هست روزگار نمک می پاشد و من پیچ و تاب میخورم و همه گمان میکنند که من میرقصم. نامم را پدرم انتخاب کرد ، نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم! دیگر بس است ، راهم را خودم انتخاب می کنم. به دکتر شریعتی گفتند استاد سیگار طول زندگی رو کوتاه میکنه ، در دشمنی دورنگی نیست ، کاش دوستانم هم در موقع خود خیلی اوقات آدم از آن دسته از چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند
چه خوب بود انسان با کفشهای دیگران را می رفت
بعد درباره چگونه راه رفتن انها قضاوت می کرد
شدخاکی
دوباره
بر
سرمان
شود.
سحررستمی در شفاف نوشت:
اینها معیارهای امروزی برای آشنایی جوانان با یکدیگر است چرا که در جایی که اخلاقیات حرفی برای گفتن نداشته باشند معیار انتخاب مادی و ظاهری خواهد بود ،معیارهایی که جز بی هویتی چیزی برای نسل جوان ایرانی به همراه ندارد چرا که در فرهنگ اصیل اسلامی –ایرانی جایی ندارد.
شایداین نوع انتخاب از تبعات جامعه مدرن باشد و یا تغییر الگویی متاثر از تغییر نسل و یا به دلیل هویتی گم شده. مبارزه ای تنگاتنگ بین دختران و پسرانی که رگ خواب همدیگر را پیدا کرده اند و در جدالی جنسیتی سعی در حذف رقبای خود دارندغرقند در هیجانات دوران جوانی که البته باید تخلیه شود. زمانی که پیروز می شوند حس میکنند به حاشیه ای امن رسیده اند. توهمی سرشار از بی سرانجامی ها.
خوشبینانه ترین حالت آشنایی با این معیار های ظاهری ازدواجی است که معمولا به طلاقی زود هنگام منجر خواهد شد و تجربه ای سخت در اول جوانی که تاثیر بدی در روحیه جوانان دارد.
در جایی که صداقت و وفاداری نشانه ضعف است و دروغ و ریا مظهر ذکاوت،ارزش انسانها با ماشین زیر پایشان تعیین می شود و پول جیبشان ،نمی توان توقع استحکام روابط بر پایه عشق و محبت را داشت و نمی توان به دوام رابطه ها امیدوار بود چرا که همیشه کسی پولدارتر ویا زیباتر وجود خواهد داشت.
بدیهی است زمانی که پسری نگاه های حسرت آلود دخترانی را می بیند که بسوی اتومبیلی گرانقیمت خیره شده اند و درحال تعریف و تمجید از آن هستند، تصور میکند که قدرت و برگ برنده اش برای جذب دختر مورد علاقه خود، مسائل مادی است و در مقابل وقتی دختری نظاره گرٍ توجه بیش از حد پسران دیگر به دختری است که خود را شبیه مانکن ها درآورده، ناخودآگاه ترقیب میشود تا برای جذب پسر مورد علاقه اش، متوسل به ظاهرسازی به گونه ای نامتعارف گردد.
تحلیلی دقیق تر از علل پیدایش و نتایج اینگونه الگوهای رفتاری میتواند دلیل وقوع این ناهنجاریهای اجتماعی را مشخص کند.
به گفته بسیاری از کارشناسان ،تقلید کورکورانه از اطرافیان، مهیا نبودن بسترهای فرهنگی مناسب، حس رقابت ناسالم و عدم وجود شرایط مناسب برای تخلیه هیجانات به افزایش اینگونه ناهنجاری های اجتماعی می انجامد.
بستر سازی و الگو سازی فرهنگی می تواند راهکار مناسبی برای تغییر الگوی رفتاری جوانان باشد و در این بین صدا و سیما هم می تواند با ساخت برنامه های مناسب به این مهم کمک کند اما آیا تا به حال برنامه هایی که بتواند بر جوانان تاثیر بگذارد ساخته شده است؟
دکتر مجید ابهریمتخصص علوم رفتاری و آسیب شناس اجتماعی درگفتگو با خبرنگار مهر با اشاره به تهیه برنامههایی مانند شوک، مکس، آژیر که براساس کالبد شکافی آسیبهای اجتماعی در جامعه تهیه و اجرا می شود،می گوید: از آنجاکه بیان ناهنجاریها نیاز به کارشناسی رفتاری دارد و در بسیاری از اوقات تخریب، تمسخر و تهاجم به الگوهای منفی جامعه آثار معکوسی دارد بنابراین به تهیه کنندگان این برنامه ها توصیه می شود از موضع گیری تمسخر آمیز و تهاجمی خودداری کرده و با بیان علل گرایش جوانان به این گونه رفتارهای اجتماعی، از نوجوانان و جوانان بخواهند براساس روابط عقلی - اجتماعی از گرایش به این گونه ظواهر خودداری کنند.
به گفته وی، زیبایی خواهی و مدگرایی در نهاد بشر به ویژه جوانان به یک رفتار نهادینه تبدیل شده است و در جوانان برتری جویی نیز به این رفتار اضافه می شود.
این استاد دانشگاه معتقد است : در حقیقت قصور ما و نهادهای فرهنگی باعث پیدایش اینگونه ظواهر در جامعه شده چرا که وقتی ما الگوی رفتاری مطلوب ارائه ندهیم فرزندانمان خود بدنبال جستجو و انتخاب می روند و آن وقت بدون توجه به فلسفه رفتارهای غربی و رپرها ، ظواهر خود را با آرایش آنچنانی و تزئینات به قول خودشان جیغ آرایه می بندند.
خط کشی سر و ابرو و استفاده از لوازم آرایش ویژه پسران از رفتارهای جوانان وندال و همجنس باز و منحرف اروپایی است و استفاده از گردنبندهایی مانند سنجاق ، قفل ، کلید و واشر و...از رفتارهای جوانان کارتن خواب که با این علایم بی خانمانی را به تماشاچی اعلام می کنند، بر می خیزد و ?? درصد از جوانان ما ریشه و علل استفاده از اینگونه آرایشها و پوشش را نمی دانند.
وی با اشاره به اینکه متاسفانه علی رغم وجود طراحان توانا درکشور ما هیچ نهاد و سازمانی وجود ندارد که طرحهای پوشاک ایرانی را در جوامع دیگر معرفی و صادر کند،می گوید: اگر لباسهای اصیل ایرانی با طراحی روز به جوامع جهانی معرفی شود آن وقت خواهیم دید که لباسهای عشایری، بلوچی و کردی در تمام دنیا طرفدار پیدا می کند.
در هر حال آنچه مسلم است،جوان به واسطه جوانی و هیجانات ناشی از بلوغ جسمی ،تشنه زیبایی و زیبا بودن است و دوست دارد به شیوه ای جلب توجه کند و شیک پوش باشد.تجربه نشان داده است که با زور و نصیحت به خصوص در عصر ارتباطات نمی توان جوانان را مجبور به کاری کرد و بنا براین باید از مسیر عقلانیت و فرهنگ سازی پیش رفت و جوانان را متوجه این امر ساخت که داشتن زندگی راحت و برخورداری از امکانات رفاهی و انتخاب فردی دارای ظاهری مناسب، مورد پسند همگان است بد نیست ، ولی غرق شدن در مادیات و معیارهای ظاهری هرگز سرانجامی نخواهد داشت. انسانیت، همدلی و عشق شرط خوشبختی و تداوم رابطه است. تشکیل خانواده ای گرم و صمیمی که محبت پایه و اساس آن باشد می تواند آرامشی بی پایان به ارمغان آورد و این مهم با ظاهر بینی و ثروت به تنهایی ،میسر نخواهد بود و باید این موضوع را نهادینه کرد که هر کشور و جامعه ای فرهنگی مخصوص به خود دارد که نزد افراد آن جامعه پسندیده است ،اما این دلیل موجهی برای پسندیده بودن آن در دیکر جوامع نیست و باید برای حفظ هویت ها،به ارزشها پایبند بود.
بیشتر شبیه به خانهای ویلایی است تا کلینیک حیوانات خانگی. وارد که میشویم توجهمان به هیچچیز جلب نمیشود، بهجز صدایی که میگوید: «هیس! خواهش میکنم آهستهتر صحبت کنید، صدای بلند شما استرس محیط را برای حیوانات بیشتر میکند.» سرم را از کانکس منشی بهسمت راهرویی که دو ردیف نیمکت چوبی دارد خم میکنم. چند نفری آنجا حضور دارند؛ دختر جوانی با سگی سفید و پشمالو، یک پیرزن و پیرمرد با یک جعبه شیرینی در دست، مرد جوانی با قفس یک طوطی و خانم معترضی که صاحب ناتاشا است، گربهای توپول و بسیار زیبا.
«رنگ دماغش کمرنگ شده، باید قهوهای تیره باشد، اما دارد صورتی میشود.» به سگش اشاره میکند و ظاهرا فهمیده است که چیزی سر درنمیآورم. برای همین میگوید: «نژاد سگم، «ترییر» است.» وقتی شناسنامهاش را میبینم، یاد کارت واکسن دوره بچگی خودم میافتم و نگرانیای که مادرم از دیر و زود شدنهای تزریقم داشت؛ کارتی که تا همین چند وقت پیش نگهش داشته بود.
دختر جوان مدام با گوشهای این حیوان پشمالو که دیگر نامش را میدانم، بازی میکند و معلوم است که «سالی» هم از این حرکت صاحبش لذت میبرد. او میگوید: «تا سر کوچه حالش خوب است. به این در شیشهای کلینیک که میرسیم، زبونبسته میرود روی ویبره...» نیمنگاهی به مرد بغل دستیاش میاندازد و ادامه میدهد: «بعضیها هم اصلا ملاحظه ندارند! آنقدر بلند صحبت میکنند که سالی، مضطرب میشود.»
مرد کناری روی نیمکت جابهجا میشود و میگوید: «کاش همین کنار، یک کلینیک اعصاب و روان برای صاحب حیوانها هم تأسیس کنند، ظاهرا بعضیها بدجوری لازم دارند.» خدا را شکر میکنم که نوبت «سالی» میشود و ماجرا با پشت چشم نازک کردن دختر جوان به پایان میرسد.
اعزام به کلینیک اروپا
توی این راهرو که دیگر میدانم سالن انتظار صاحبان حیوانهای بیمار برای نوبت ویزیت است، حضور زوج پیری با یک جعبه شیرینی در دست، واقعا عجیب است. با نیمنگاهی به چشمان همه حاضران در راهروی انتظار، میشود فهمید که همه آنها حس مرا دارند. آنها هم دوست دارند بدانند ماجرای این جعبه شیرینی از چه قرار است. آیا این زوج پیر به پاس خدمت یکی از اعضای این کلینیک، زحمت آوردن شیرینی را به خود دادهاند؟ اگر واقعا بحث تشکر مطرح است، چرا این جعبه مقوایی را مانند گنجی در آغوش گرفتهاند و ساکت اینجا نشستهاند؟ دارم اندیشمندانه تعداد سئوالات ذهنم را برای مهیج شدن ماجرا، بالا میبرم که جیغ کوتاهم همه را از روی صندلی میپراند. سگی از اتاق دکتر بیرون میآید که تقریبا هم قد من است. هیولایی چهارپا که قلاده چرمی مشکیاش، با زائدههای تیز آهنی تزیین شده است. تندتند نفس میکشد و یک «شپرمن» تمامعیار است. ظاهرا دیشب هنگام بازی پایش آسیب دیده و مردان سفارتنشین یکی از کشورهای اروپایی او را برای درمان به کلینیک آوردهاند. برای همین است که کمی بداخلاق بهنظر میرسد و تندتند نفس میکشد.
بعد از نیم ساعت پایش را گچ میگیرند. میشنوم که میگویند قرار است این موجود پشمالو و عظیمالجثه را برای ادامه درمان با آمبولانس به فرودگاه ببرند و از آنجا بفرستند به کلینیکهای اروپا.
جعبه شیرینی عجیب
بلند میشوم و بهسمت فروشگاه کلینیک میروم. الحق که رنگ و لعاب وسایل داخل فروشگاه بدجوری وسوسهانگیز است؛ لباسها، خوراکیها، وسایل بازی و... دارم زمین بازی مخصوص سگها را برانداز میکنم که متوجه میشوم کسی سر صحبت را با آن زوج مسن باز کرده است. به قلمروی خودم بازمیگردم تا سر از اسرار این صندوقچه مقوایی دربیاورم.
روی نیمکت مینشینم که ناگهان گربهای از زیر صندلی بیرون میآید. ژست شجاعت میگیرم و اصلا به روی مبارک نمیآورم که از این گربه دوستداشتنی ترسیدهام. توی دلم میگویم: «امان از این همه کنجکاوی. به تو چه که توی این جعبه چیه؟»
همینموقع «سلام» مسئول پانسیون حیوانات کلینیک، وارد میشود و خطاب به آن زوج مسن میگوید: «این دختر ما کوچولوهای شما رو نخوره؟» زوج مسن لبخند میزنند. این بیمعنیترین جملهای است که توی عمرم شنیدهام. اصلا از ماجرا سر در نمیآورم. همهاش خودم را لعنت میکنم که چرا چند لحظه راهروی انتظار را ترک کردم و کلی از ماجرا عقب افتادم.
«سلام» برایم درباره گربهای میگوید که روزی، روزگاری، صاحبش آن را جلو در کلینیک رها کرده و رفته و آن گربه حالا شده است دختر مجموعه. از هیچ کس و هیچ چیز نمیترسد. این گربه سرراهی با همه اخت شده! حالا فقط مانده است ماجرای کوچولوها. از زیر زبان «سلام» میکشم که کوچولوها، دو عدد «همستر» نر و مادهاند که ساکنان اصلی آن جعبه شیرینی هستند. بله ماجرا از این قرار است که این زوج پیر، موشهای خود را به کلینیک آوردهاند تا دکتر آخرین تزریق سالانه آنها را انجام دهد. آنها هیچ وسیلهای را راحتتر از این جعبه شیرینی، برای انتقال این زوج همستری خود پیدا نکردهاند. از این دست اتفاقات فقط و فقط در شمال تهران میافتد و بس. چیزهایی که آدم به چشم خودش میبیند، ولی باور نمیکند.
رژیم غذایی برای طوطی
زبان درازی طوطی حاضر در راهروی انتظار، در نوع خود کمنظیر است. قفساش روی پاهای مرد جوانی قرار دارد و مدام اظهار فضل میکند. برای همه جالب است که چرا در این محیط و با وجود آدمهای غریبه، این طوطی خجالت نمیکشد و مدام شیرینزبانی میکند. فکر کنم جمله «پری بدو بیا غذام رو بده» نزدیک به 100 بار از دهن این زرد قبا خارج میشود. من که واقعا اعصاب تحمل این حیوان را ندارم. «آقا کسرا» اسم این طوطی لپ قرمزی است. این آقا کسرا گویا عادت دارد به مطالعه! صاحبش میگوید: «برای کنکور همهاش نزدیک قفس مینشستم و کتاب میخواندم. کنکور که تمام شد، کسری هم رفت توی لک. کلی این دکتر آن دکتر رفتیم، ولی خوب نشد که نشد. آخر کاشف به عمل آمد که بهدلیل تکرار نشدن کاری که به آن عادت داشته، اینطوری شده. این آقا کسرا، کتابخوان شده و از آن روز به بعد، من روزی یک ساعت باید جلو این آقا کتاب نگه دارم. ایشان هم خط به خط کتاب را پیش میبرند و به انتها که میرسند میگویند بعد، یعنی باید بروم صفحه بعد.»
دکتر صدایش میکند تا داخل شود. با او و آقا کسرا داخل میشوم. صاحبش میگوید که نوک کسرا لق شده است. ماجرای لق شدن نوک آقا کسرا با آمپولی حل میشود. هنگام خروج، پسر جوان از دکتر میپرسد: «راستی دکتر! این آقا کسرا ما خیلی تخمه میخوره...» حرفش تمام نشده که دکتر میگوید: «چرا کسرا؟ این زبونباز که دختره...» صاحب کسرا میگوید: «ای بابا، پس از این به بعد باید به اسم دختر صدایش کنیم...»
با شنیدن این حرف صدای خنده هر سه تای ما بلند میشود. دکتر رژیم غذایی سفت و سختی برای طوطی مینویسد. چند ساعتی از حضورم در یکی از کلینیکهای حیوانات خانگی شمال تهران گذشته است. باید بروم، ولی خیلی مطمئن نیستم چیزهایی را که اینجا دیدهام، کسی باور کند.
زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتوموبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.
While a man was polishing his new car, his 4 yr old son picked up a stone and scratched lines on the side of the car.
مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده
In anger, the man took the child"s hand and hit it many times not realizing he was using a wrench.
در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شد
وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید "پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد" !
When the child saw his father with painful eyes he asked, "Dad when will my fingers grow back?"
آن مرد آنقدر مغموم بود که هچی نتوانست بگوید به سمت اتوبیل برگشت وچندین باربا لگدبه آن زد
The man was so hurt and speechless; he went back to his car and kicked it a lot of times.
حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد . او نوشته بود " دوستت دارم پدر"
Devastated by his own actions, sitting in front of that car he looked at the scratches; the child had written "LOVE YOU DAD
روز بعد آن مرد خودکشی کرد
The next day that man committed suicide. . .
خشم و عشق حد و مرزی ندارنددومی توانید ( عشق) را انتخاب کنید تا زندکی دوست داشتنی داشته باشید و این را به یاد داشته باشیدکه
Anger and Love have no limits; choose the latter tohave a beautiful, lovely life & remember this:
اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
Things are to be used and people are to be loved.
در حالیکه امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.
The problem in today"s world is that people are used while things are loved.
همواره در ذهن داشته باشید که:
Let"s try always to keep this thought in mind:
اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
Things are to be used,People are to be loved.
مراقب افکارتان باشید که تبدیل به گفتارتان میشوند
Watch your thoughts; they become words.
مراقب گفتارتان باشید که تبدیل به رفتار تان می شود
Watch your words; they become actions.
مراقب رفتار تان باشیدکه تبدیل به عادت می شود
Watch your actions; they become habits.
مراقب عادات خود باشیدشخصیت شما می شود
Watch your habits; they become character;
مراقب شخصیت خود باشیدکه سرنوشت شما می شود
Watch your character; it becomes your destiny.
خوشحالم که دوستی این پیام را برای یاد آوری به من فرستاد
I"m glad a friend forwarded this to me as a reminder.
امیدوارم که روز خوبی داشته و هر مشکلی که با آن روبرو هستید
I hope you have a good day no matter what problems you may face.
آخرین روز آن باشد و تمام شود
.: Weblog Themes By Pichak :.